چرا رژیم ایران در سوریه آتش می افروزد؟
نگارش: ثانی
کسانی که وقایع و تفسیر شرایط را در این سالها از دریچه رسانههای محور ایران-روسیه-حزبالله دنبال کردهاند به چنان باوری رسیدهاند که تغییر آن از توان یک یا دو مقاله فارسی به کلی خارج است. باورهایی که گویی درباره سوریۀ دیگری است در سیاره دیگری.
این روایت داعش-محور، درباره دو سال قتلعام مردم غیرنظامی توسط ارتش سوریه و نیروهای سپاه در سوریه طی سال 2011 و 2012، یعنی پیش از ظهور پدیده داعش چیزی نمی گوید.
این روایت، فقط داعش را دشمن اصلی اسد معرفی می کند در حالی که به جز موارد معدود، آن هم بعد از دخالت ائتلاف بینالمللی علیه داعش، مواردی از جنگ میان داعش و نیروهای جبهه اسد وجود ندارد. داعش تقریباً تمام جنگ ها و فتوحاتش را در جنگ با اپوزیسیون و یا کردها بدست آورده بود و تا همین اواخر و قبل از فشار بینالمللی، از بمباران نیروی هوایی اسد در امان بوده است. در مواردی متعدد و مستند، نیرویهوایی اسد و اخیراً روسیه، نقش نیروی هوایی داعش را در جنگ مشترک شان با نیروهای اپوزیسیون بازی کردهاند.
به دلیل موج رسانه ای جمهوری اسلامی، یک ایرانی نوعی که اخبار را به فارسی دنبال می کند از ده ها گزارش منابع بینالمللی درباره محاصرههای قرون وسطایی غذایی و دارویی مردم توسط دولت سوریه، نیروهای ایران و حزبالله لبنان چیزی به گوشش نمی رسد. از حملات سیستماتیک و محاسبه شده به بیمارستان ها و تمام مراکز درمانی توسط نیروی هوایی اسد و روسیه با خبر نمی شود و وقتی می شنود تعداد قربانیان غیرنظامی که توسط ارتش سوریه کشته می شوند چندین برابر مجموع تمام قربانیان همه دیگر گروههای درگیر در جنگ است، بسیار متعجب می شود. او دلیل اینکه مردم مناطق خارج از کنترل اسد حتی به گروههای افراطی اسلامگرا هم متمایل می شوند را متوجه نمی شود و ناچار آنها را آدمخوار و سلفی می نامد. چنین کسی حتماً از مستندترین قتلعام تحت شکنجه طی نیم قرن اخیر در زندانهای اسد بیاطلاع است، چیزی که آن را با هولوکاست مقایسه می کنند. از ناپدید یا ربوده شدن دهها هزار نفر در آن کشور خبردار نمی شود و نمی داند که این چگونه تبدیل به منبع درآمدی برای دولت شده است.
شاید کسی گمان کند بی خبری خودخواسته یا تحمیل شده به اغلب ایرانیان صورت مسئله را پاک کردهاست. اما واقعیتی با این حجم، ابعاد غیر-رسانهای دیگری هم دارد. اگر کشته شدن سه جوان تحت شکنجه در بازداشتگاه کهریزک ایران، زخمی ماندگار بر روح و جان خیلی از ایرانیان باقی گذاشت، حداقل شش تا ده هزار کشته تحت شکنجه در زندانهای اسد، فقط طی دوسال نخست ناآرامیها، می شود معادل رخدادن هشت کهریزک در هر روز. به مدت پنج سال. از جمله شکنجه کودکان خردسال و نوجوانان که با کمتر منطقی قابل فهم است. تخمین اینکه چنین چیزی با روح یک ملت چه میکند، و چه زخمی بر پیکر آن باقی میگذارد، با قصهگوییهای رسانهای حل و فصل نمیشود و مراتب و اثرات کاملاً واقعی در جهان خواهد داشت.
غالب ایرانیان زمانی متوجه اخبار جنگ سوریه میشوند که داعش مجدداً مرتکب جنایتی سبعانه شده است و به عنوان تاکتیکی جنگی برای رعبافکنی آنرا بوسیله چندین دوربین فیلمبرداری و مخابره کرده است. این فیلمها و جنایات همه واقعی و رعبانگیزند. ولی تنها بخش خیلی محدود و رسانه-پسندی از واقعیت سوریه هستند. کسانی که آن تاریخ را در آن سرزمین با بدن های شان زندگی کردهاند تجربههای دیگری دارند. آنها دیدهاند که تعداد غیرنظامیانی که در این سالها بدست داعش، این خونریزترین گروه تروریستی کشتهشدهاند، حتی اگر برای سالها هم با همین نرخ به جنایت مشغول باشند، به یک فقره قتلعام شهر حما توسط حافظاسد هم نمی رسد. وقتی که دولت سوریه درسال ۱۹۸۲ خیزش مردم این شهر را به خاک و خون کشید، جنازهها را با بولدوزر در گورهای دستهجمعی ریخت و بر روی آن هتلی بنا کرد.
بعد از شروع بهار عربی اما داستان به دفعات خونبارتر شده است. حالا در قتلگاهی که بشاراسد برای کشورش فراهم آورده است دوران پدرش در مقایسه، دوران صلح و صفای سوریان محسوب می شود. با همه این وجود رسانههای فارسی زبان داخلی، و تا حد قابل توجهی رسانههای ایرانیان خارج از کشور، کادر تنگ توجهشان را تنها بر روی جنایات داعش بستهاند.
اثر این اتاق پژواک رسانهای که در زبان فارسی خانه کرده است، فقط بر مردم عادی خلاصه نمی شود. خود تصمیمگیران و طبقه خواص هم تحت تاثیر این فضا قرار می گیرند و درون حلقهبستهای از اخبار و تحلیل ها، در گردابی از این باورهای تولید شده فروتر می روند و هرروز بیشتر قصه خودشان را باور و با راویان روایتهای دیگر احساس بیگانگی می کنند.
جامعه به کسانی که که صدای متفاوتی بلند کنند با شدت و نفرت می تازد. زمانی که هاشمی رفسنجانی طی یک سخنرانی در یکی از شهرهای شمالی کشور، فرزند و وارث دوست قدیمیاش حافظ اسد را جنایتکاری خواند که مردمش را شکنجه می دهد و شیمیایی می کند و عامل کشتار است، چنان بر او تاختند که ناچار شد سخنان خودش را تکذیب کند؛ با وجود اینکه آن سخنان بر روی چندین دوربین ضبط و توسط مخالفانش به عنوان ” سند خیانت“ او در شبکههای اجتماعی پخش شده بود.
اینکه حکومت ایران تا این حد توانسته افکار عمومی داخل کشورش را ایزوله نگه دارد آیا یک موفقیت محسوب می شود؟ آیا وجود چنین اختلاف دیدگاهی با دیگر کشورها درباره فاجعه انسانی با این ابعاد جوانب نادیده دیگری هم دارد؟
اگر کسی روایت دیگران را به کلی غیر واقعی و کذب بخواند، یا حتی اگر کسی اساساً به مقوله «امر واقع» هیچ اعتنا و عنایتی نداشته باشد، و در نگرشی پستمدرن جهان را فقط در قالب جنگ روایتهای برساخته توسط رسانهها ببیند، باز لازم است به روایتهای دیگران توجه کند. در میزان سازگاری و توان توضیحدهندگی آن روایات مداقه کند و نگران میزان فراگیری گسترده آنها باشد. چه آنکه حتی تاثیر روایتهای نادرست، وقتی تبدیل به باور بسیاری آدمیان شود، تا عمق جهان و زندگی ناباوران به آن روایت هم نفوذ می کند.
اما کسانی که به «امر واقع» عنایتی دارند، احتمالاً صدها گزارش منابع مستقل، امثال سازمان عفو بینالملل، دیدبان حقوق بشر، کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل، صلیب سرخ جهانی، سازمان پزشکان بدون مرز و ده ها موسسه تحقیقاتی و مراکز مانیتورینگ جنگ، برای شان معیار قضاوت است. مهم تر از همه اینها ولی مردمان واقعی کشوری واقعی به نام سوریه هستند. در نخستین افکارسنجی علمی انجام شده از پناهندگان سوری در آلمان، که مورد استناد آنجلا مرکل قرار گرفته است، برخلاف روایتی که دستگاهّهای قدرتمند تبلیغاتی ایران و روس به مردم شان فروختهاند، سوری ها در اینکه اسد را علت اصلی فرارشان از سوریه اعلام کنند درنگ نکردهاند (با اتفاق نظر ۷۰٪). با وجود اینکه هراس از داعش در اروپا بسیار مشتری دارد، کمتر از نصف این تعداد داعش را از جمله علتهای فرارشان از سوریه ذکر کردهاند.
صرف حضور و آراء این میلیونها سوری در این کشورهای میزبان حامل پیام و اثر سیاسی واقعی است که در سالها و دهههای آینده ریشه بیشتری خواهد یافت.
ایران، چهره ای مخدوش شده
واقعیت این است که چهره کشور ایران بشدت آسیب دیده است. میلیون ها نفر از سوریها و کسانی که همدلانه انقلاب سوریه را دنبال می کردند، حتی بسیاری از کسانی که بسیار به ایران علاقمند بودهاند، ایران را اکنون یک نیروی اشغالگر به حساب میآورند. صدها چهره عمومی و رسانهای، نویسندگان، کاریکاتوریستها و مجریهای برنامههای پرطرفدار تلویزیونی، ایران و روسیه را از بزرگترین مصائب مردم سوریه میخوانند. این که مردم سوریه بعد از بمباران خانههای شان در مقابل دوربینها فریاد بکشند و ایران و روسیه و اسد را لعن و نفرین کنند از صحنههای روزمره جنگ سوریه است.
در مقیاسی بزرگتر از سوریه، حساسیتهای قومی و مذهبی هم به کمک این بدبینی آمده و ایران شیعه به شدت با افت محبوبیت روبروست. موسسه PEW که به طور دائم در سطح جهان با افکارسنجیهای علمی به ثبت و ضبط افکار عمومی مشغول است از چهره منفی و نامحبوب ایران در جهان گزارش می دهد. افت محبوبیت ایران طی سالهای اخیر بواسطه آنچه به دخالت فرقهگرایانه ایران در عراق و سوریه تفسیر می شود، مشخصاً در کشورهای خاورمیانه بسیار مشهود است.
در کنار ایران، حزبالله لبنان هم از افت چشمگیر مقبولیت و محبوبیت رنج می برد. حزبالله نماد دخالت ایران در سوریه است. این گروه زمانی از بالاترین حد محبوبیت در میان کشورهای مسلمان منطقه برخوردار بود. بر اساس نظر سنجی دیگری که توسط دانشگاه مریلند در سال ۲۰۰۸ انجام شده بود، آن زمان حسننصرالله دبیرکل حزبالله محبوبترین چهره جهان عرب بود. از زمان جنگ سی روزه حزبالله و اسرائیل در سال ۲۰۰۶ میلادی تا قبل از آغاز بحران سوریه حزبالله از محبوبیت فوقالعادهای بهره می برد، حتی در کشورهایی با بیشترین اختلاف مذهبی با شیعه. بعد از حضور رسمی اش در سال ۲۰۱۳ در رکاب بشاراسد اما شرایط به کلی برایش تغییرکرده است. همان خانوادههایی که عکسهای او را بر دیوار خانهّهای شان نصب کرده بودند، همان سوریهایی که در جنگ ۲۰۰۶ و در دوران جنگهای داخلی لبنان پذیرای پناهندگی شیعیان جنوب لبنان بودند، حالا دبیرکل حزبالله را به باد نفرین می گیرند. عبارت طعنهآمیز «حزبالشیطان» عنوانی است که برای نامیدن حزبالله لبنان در میان بخشی از عربزبانان شبکههای اجتماعی معمول شده است. اینها زنگ خطر انزوای ایران میان صدها میلیون از مردم است.
باید توجه داشت که مخدوش شدن چهره ایران و بازوهای منطقهایاش فقط منحصر به افکار «عمومی» و متاثر از فضاسازی رسانههای کشورهای منطقه نیست. خواص و طبقه الیت هم در این مورد با مردم همداستاناند. اخیراً افکارسنجی دیگری منحصراً از میان متفکرین، دانشگاهیان، تصمیمسازان سیاسی و چهرههای برجسته بیست و یک کشور مسلماننشین انجام شده است. از موریتانی تا مصر تا فلسطین تا عراق، که حاوی نکات قابل توجه زیادی است. منجمله اینکه ۸۲ درصد پاسخدهندگان اتفاق نظر داشتهاند که چهره و وجهه ایران بعد از رخدادهای بهار عربی و دخالتهایش در سوریه، نسبت به قبل از آن خراب شده است. ۷۰ درصد از چهرههای شاخص این ۲۱ کشور گفتهاند نگران یا به شدت نگران افزایش نقش منطقهای ایران هستند. چنین اتفاق نظر گستردهای درباره نقش منفی ایران در جهان بسیار هشدار دهنده است. این زنگخطر انزوای ایران در میان نخبگان است.
یک واقعیت تلخ
مردم دنیا و به ویژه مردم سوریه باید بدانند که حساب رژیم ایران از حساب مردمش جداست. این شاید از بدشانسی مردم ایران است که وقتی نوبت به بلندپروازی منطقهای جمهوری اسلامی رسید، هر خطاکاری ایران و متحد خونریزش این قدر از زوایای مختلف روی سنسور هزاران دوربین ثبت می شود تا برای ابد در گلوی تاریخ خاورمیانه باقی بماند. ایران، حتی فراتر از جمهوری اسلامیاش، با مسئله خیلی دشواری روبروست. مسئله امنیتی که ایران را در دراز مدت تهدید می کند، بچهها هستند. نسلی از کودکان سوری همین الان در اردوگاههای پناهندگان در سراسر جهان دارند بزرگ می شوند یا در خرابههای محاصره شده حمص و حلب و درعا با گرسنگی روزگار می گذرانند که جواب خیلی از سئوالات تلخشان، درست یا غلط، «القوات الروسیه و الایرانیه» است. هر زمان که در بقیه عمر به جای خالی دست قطع شدهشان نگاه می کنند، یا به گورهای خاکی مادرهای شان در پارک های قبرستانشده شهر، به آنها گفته می شود بشار با کمک مستقیم دول خارجی ایران و روس عامل ویرانی نسل شماست.
امروز چهره کشور ایران به دلیل دخالت رژیم جمهوری اسلامی در سوریه و کشورهای منطقه به شدت آسیب دیده است. میلیون ها نفر از سوریها و کسانی که همدلانه انقلاب سوریه را دنبال می کردند، حتی بسیاری از کسانی که بسیار به ایران علاقمند بودهاند، ایران را اکنون یک نیروی اشغالگر به حساب میآورند. صدها چهره عمومی و رسانهای، نویسندگان، کاریکاتوریستها و مجریهای برنامههای پرطرفدار تلویزیونی، ایران و روسیه را از بزرگترین مصائب مردم سوریه میخوانند. این که مردم سوریه بعد از بمباران خانههای شان در مقابل دوربینها فریاد بکشند و ایران و روسیه و اسد را لعن و نفرین کنند از صحنههای روزمره جنگ سوریه است.
خطر حرکات انتقام جویانه تنها بخشی از تبعات تخریب چهره یک کشور است. اغلب سوریها بعد از پایان این دوره تاریک، دوباره زندگی در آن زمین سوخته را از سرخواهند گرفت. آن مردم هزاران سال در شام زیستهاند و باز هم خواهند زیست. باید پرسید آیا ایران توسط اکثریت آن مردم دوست داشته خواهد شد؟
ما با سوریه میراث شومی برای فرزندانمان باقی میگذاریم؛ میراثی نتیجه فلجشدگی اخلاقی جامعه، در کنار نگرشی نامتوازن به «منافع ملی» و تفکری سخت معیوب درباره مقوله «امنیت ملی».